پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۳ |۱۰ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 12, 2024

«فلسفه‌های الحادی با حجم انبوهی که در جامعه امروز ما سرازیر است، جوانان را به طرف خودش می‌کشاند، چگونه می‌توان گفت؛ دین و حوزه‌های دینی به هجوم فلسفی الحادی بی توجه باشد و صرفاً به یک سری مباحث نقلی بپردازد ...

اشاره: فلسفه هم اگر چه در حوزه‌ها رایج است، اما در حقیقت باید گفت؛ مهجور است. فلسفه باید در حوزه‌ها رواج پیدا کند. فلسفه فقط این نیست که ما کتاب منظومه یا اسفار را بگیریم و از اول تا آخر بخوانیم؛ نه، تبحر در فلسفه به این معناست که ما بتوانیم از تمام افکار فلسفی موجود دنیا که به شکل ساعت‌نگاری پیش می‌رود و ساعت به ساعت فکر فلسفی مطرح می‌شود، از ماده فلسفه موجود خودمان مطلع باشیم و در مقابل فلسفه‌های غلط و انحرافی، خودمان را در حال آماده‌باش نگهداریم و احیاناً اگر نقطه‌ مثبتی در آنها است، از آن نقطه مثبت استفاده بکنیم.

 فلسفه ما این طوری پیشرفت می‌کند، والّا در حد شناخت افکار و کلمات بزرگان به این اندازه ارزشی ندارد. فلسفه باید ما را به معرفت کامل برساند. باید دید در وادی معرفت در سطح بشری، چه کار دارد می شود. بایستی پی‌در‌پی کارهای جدید، افکار جدید، روش‌ها و متدهای جدید در حوزه مطرح بشود.

«بیانات مقام معظم رهبری در آغاز درس خارج فقه، 31/06/1370»

سرویس علمی- فرهنگی مرکز خبر حوزه، در راستای پیگیری مطالبات رهبری از حوزه‌های علمیه، پیرامون تحول در ابعاد مختلف علمی و فرهنگی، گفت‌گوهای متعددی با صاحب‌نظران، اساتید و پژوهشگران حوزوی انجام داده است.

حجت الاسلام  حسین عشاقی اصفهانی از اساتید و پژوهشگران حوزه که آثاری چون تعلیقه‌ای بر نهایة‌الحکمه، جنبه معرفت‌شناسی، 216 برهان صدیقین و ... را در کارنامه علمی خود دارد و بر نظریه و مکتب جدیدی در فلسفه متمرکز شده است.

آنچه در پی می‌آید حاصل گفتگوی خبرنگار مرکز خبر حوزه، با این محقق و پژوهشگر حوزه در عرصه فلسفه است.

*به عنوان اولین سؤال با توجه به سخنان مقام معظم رهبری در بحث تولید علم، نظر شما راجع به تولید علم فلسفی چیست؟

فلسفه زیر بنای همه علوم است، به خاطر اینکه فلسفه از اصل هستی، صرف نظر از تعیّنات خاص او بحث می کند  البته بر اساس دیدگاه معروفی که در این زمینه هست، اصل هستی موجودات، اعم از حقیقی و اعتباری و احکامی که مربوط به این جنبه مورد بحث و گفتگوی فلاسفه می باشد، به لحاظ اینکه موجودات به نحوی با هستی و تحقق ، یا به نحو «هلّیه بسیطه» یا به نحو «هلیه مرکبّه» در ارتباط هستند؛ پس همه علوم در هر بخشی و در هر حوزه‌ای، نوعی ارتباط وسیع با بحث‌های فلسفه دارد، لذا اینکه ما چه فلسفه‌ای داشته باشیم و چگونه در باره مسائل فلسفه بیاندیشیم در نوع گرایش‌های علمی ما در هر زمینه‌ای یک تأثیر قابل توجه و عمیقی خواهد داشت.

*آیا می‌توانید به نمونه‌هایی از این موارد اشاره کنید؟

 مثلاً فرض کنیم، کسی گرفتار بحث‌های فلسفی الحادی است و معتقد به فلسفه الهی نیست مبنای او مخالف با مافوق مادی است، کسی که در مبنای فلسفی، این نوع گرایش را دارد، طبیعتاً در هر نوع فضایی بیندیشد و فکر کند و به هر چیزی توجه کند، این الحاد در آن تفکر و علم بعدی او خودش را نشان می‌دهد، لذا شما در مباحث امروزه جهان غرب که فلسفه آنها بیشتر مبتنی بر فلسفه الحادی است، این پدیده را می‌بینید، آنها هر پدیده‌ای را که بررسی می‌کنند، هیچ اشاره‌ای به ارتباط آن واقعیت با پدیدآورنده جهان هستی نمی کنند، این ارتباط را در کلام آنها مشاهده نمی‌کنید، به نظر آن‌ها توجیهات علمی، زمانی علمی است که بر اساس روابط مادی باشد که خدا در آن‌ها نیست ؛ نظریه‌ای که بخواهد بر اساس دیدگاه الهی بررسی شود، به نظر ایشان اصلاً علمی نیست، لذا چون فلسفه، فلسفه الحادی است، قاعدتاً وقتی در فیزیک هم وارد شود، همان الحاد خودش را نشان می‌دهد، در پزشکی نیز الحاد خودش را نشان می‌دهد، در علوم اجتماعی و در علوم دیگر همینطور است، از این رو علوم امروزه عموماً سکولار هستند  و مبانی الهیاتی ندارند و اگر کسی به این مسائل علاقه‌ای نشان بدهد، آن را به عنوان یک نکته منفی تلقی می کنند و برای آن ارزش علمی بودن قائل نیستند.

*ورود اندیشه‌ الهی در فلسفه چگونه خود را نشان می‌دهد و چه اثری دارد؟

اگر زیر بنای اصلی علوم، فلسفه الهی بود و زمانی که در مباحث فلسفی الهی بی اندیشم در مباحث بعدی هم الهی می‌اندیشیم، این‌گونه نیست که در مسائل و مباحث علوم جزئی، فقط به روابط مادی توجه کنیم، البته این روابط مادی باید در حد خود مورد توجه واقع بشود ؛ اما اینکه باید هر رابطه‌ای را بر اساس روابط مادی، توجیه علمی و عقلی  کنیم درست نیست و بر اساس یک فلسفه الهی کاملاً مردود است.

این فلسفه الهی هم خودش شعبی دارد و به صورت‌های گوناگون وجود دارد.

*چگونه فلسفه  الهی داشته باشیم؟

 در فلسفه، مباحثی چون الهیات مشّایی، الهیات اشراقی،‌ الهیات عرفانی و الهیات حکمت متعالیه داریم، انسان اگر در مباحث فلسفی به هر یک از این‌ها توجهی نشان داد و مبنای الهیاتش قرار گرفت، به همان اندازه در مباحث بعد تأثیر دارد، فلسفه مشایی در حقیقت وجود خدا را کنار موجودات دیگر توجیه فلسفی می‌کند، لذا خداوند را هم یک موجودی در کنار سایر موجودات می‌داند و از جهتی نیز قائل به حقایق متباینه هستند و هر وجودی را از وجود دیگری متباین و جدا می‌دانند و نهایتاً در وجود علّی و معلولی یکی مستند به دیگری است، در الهیات مشّایی، خدا در کنار موجودات دیگر است، منتها تکیه گاه آن‌ها هم هست و در همین اندازه پدیده‌های علم  را می‌توانیم الهی بدانیم ؛ اما در فلسفه حکمت متعالیه صدرایی، این الهی بودن بیشتر خودش را نشان می‌دهد، چون آن تباینی که در فلسفه مشّایی به آن توجه داشتند اینجا وجود ندارد، بلکه تباین تبدیل می‌شود به یک کثرت تشکیکی و در کثرت تشکیکی هر وجودی در جایگاه خاصی وجود دارد و با سایر وجودات به نوعی متفاوت و مغایر است، اما در عین حال که این تغایر هست، ولی همه مراتب یک هستی محسوب می‌شوند و تنزلی از آن مرحله عالی هستی محسوب می‌شوند و آن مرتبه علّی در حقیقت وجود حق است؛

اگر بر اساس، فلسفه الهی صدرایی بخواهی از این مطلب تحلیل عقلی و فلسفی ارائه بدهی، باید بگویی: اولاً این وجود به نوعی با حضرت حق متفاوت، اما تنزل یافته همان وجود حق است که آن در قله است و این  در دامنه و مراتب متوسطه و نازل می‌باشد.

 این الهیات نسبت به قبلی «الهیات مشایی» الهیات قوی‌تری را ارائه داد و از این الهیات، الهیات عالی‌تر هم داریم و الهیات آن قوی‌تر ارائه شده است، چنانکه در فلسفه‌هایی که متأثر از عرفان نظری هستند، همین معنی که در فلسفه الهی  صدرایی به صورت تشکیکی مطرح است در این جا رتبه عالی‌تری پیدا می کند و پدیده‌های عالم و موجودات عالم در حد مراتب هستی حق، آنطور که در فلسفه صدرایی هست وجود ندارد! بلکه عالم و موجودات همه تجلیات و جلوه ها و ظهوراتی از حقیقت خداوند می باشند.

*توجه به این مبانی چه تأثیری در بالندگی فلسفه در حوزه‌های علمیه دارد؟

اگر ما به  هر یک از این مبانی مختلف التزام داشته باشیم، قاعدتاً در مباحث بعدی  خودش را نشان می‌دهد، لذا باید تولید علم فلسفی‌مان را در حوزه  از نظر توان علمی، تحکیم کنیم ، گاهی شنیده می‌شود: برخی می گویند فلسفه را نباید یاد بگیریم و حوزه محل بحث این مطالب نیست و آن را یک امر غیر لازم می‌دانند، اگر این‌گونه فکر کنیم این مباحث را چگونه باید توجیه کنیم، الآن فلسفه‌های الحادی با حجم انبوهی که در جامعه امروز ما سرازیر است، جوانان را به طرف خود می‌کشاند، شما چگونه می‌خواهید بگویید دین و حوزه‌های دینی به این هجوم فلسفی الحادی بی توجه باشد و صرفاً به یک سری مباحث نقلی بپردازد، قطعاً حوزه و عالمان دینی، باید  به این هجمه انبوه و این شبیخون علمی توجه داشته باشند، لذا باید پایه و اساس فلسفه الهی را در حوزه‌ها تقویت کنیم تا بتوانیم با فلسفه‌های الحادی مبارزه کنیم.

* ایران قرن ها مهد فلسفه و مباحث فلسفی بوده است، اگر امکان دارد، به سابقه فلسفه و مباحث فلسفی در ایران مخصوصا بعد از ظهور اسلام  و تولید علم فلسفه اشاره‌ای کنید؟

ایران واقعاً مجمع البحرینی برای دو تمدن بوده، یکی تمدن ناشی از دین اسلام و دیگری ناشی از گرایش‌های مختلف فلسفی است، گرایش‌های فلسفی در ایران از دوران ایران باستان تا به امروز بوده است، وقتی در تاریخ باستان ایران مطالعه می‌کنیم به حکما و خسروانی برخورد می‌کنیم که شیخ اشراق فلسفه آن‌ها را احیا کرد و نوعاً این حکیمان را حکمای برخاسته از دین زرتشت می‌دانند، البته در تاریخ زرتشت اختلاف است و تاریخ آن را از هفت ؛ هشت هزار سال تا سه هزار سال احتمال داده‌اند، بعضی از ارسطو فیلسوف یونانی نقل می‌کنند که تاریخ زرتشت را پنج هزار سال قبل از تمدن یونان باستان می‌داند، اگر این‌گونه باشد، هفت هزار سال از قدمت تاریخ فلسفه ایران می‌گذرد و همواره تنور فلسفه ایران داغ بوده است و دائماً بحث‌های فلسفی از مهم‌ترین بحث‌هایی بوده که مورد توجه قرار می‌گرفته، مخصوصاً در دوره شکوفایی اسلام در ایران شکوفایی فلسفه در ایران بیشتر شد و با شروع نهضت ترجمه مباحث علمی یونان باستان و ایران باستان به عربی ترجمه گردید و این امر باعث شد، فلسفه رونق بیشتری بگیرد ، اگر به تاریخ فلسفه نگاهی بیندازید، می‌بینید که فیثاغورث که پنج قرن قبل از میلاد مسیح زندگی می‌کرده از یونان باستان حرکت می‌کند و به ایران می‌آید تا حکمت ایران باستان را یاد بگیرد و باز درباره شخصیت فلوطین همین نکته در تاریخ ذکر شده است،‌فلوطین به همراه پادشاهی که قرار بود به قلمروی ایران حمله کند، حرکت کرد البته نه به هدف جنگ، بلکه برای اینکه همراه وی خودش را به ایران برساند و از منطقه اسکندریه مصر حرکت کرد و به ایران آمد تا حکمت ایرانی را یاد بگیرد و همه این‌ها نشان دهنده این مطلب است که واقعاً در دوره‌های ایران باستان و در دوره‌های  متأخر، فلسفه در ایران رونق داشته است و دائماً مورد استقبال بزرگان سایر ملل بوده است و این‌ها نشان دهنده عظمت جایگاه فلسفه در ایران می‌باشد و در دوران ظهور اسلام این فلسفه رونق قابل توجهی دارد و گرایش‌های مختلف فلسفی در ایران به وجود آمد، ایران مجمع البحرین دو تمدن است، یکی تمدنی که از ناحیه اسلام به ایران آمد و دیگر تمدن‌هایی که از جنبه‌های فلسفی می‌تواند مربوطه به چند کشور یونان و ایران و ....... باشد، لذا ایران برای این گرایش‌های فلسفی، حالت مجمع البحرینی پیدا کرد.

* حوزه‌های علمیه مهد تفکرات فلسفی بوده‌اند و در حال حاضر اگر بخواهیم جایگاه و نقش حوزه‌های علمیه در فلسفه را بررسی کنیم، چگونه می‌توان این مطلب را تشریح کرد ؟

چون حوزه‌های علمیه خاستگاه فلسفه‌هایی بود که متأثر از اسلام است، هم در دوره گذشته و هم در دوره کنونی، باید در شرایط فعالی نیز جایگاه خود را حفظ کند، ما تا کنون در حوزه‌های علمیه ایران، سه فلسفه قابل توجه داشته‌ایم، یکی فلسفه مشّایی هر چند این فلسفه از فلسفه یونان باستان به فضای حوزه های علمی ایران و جهان اسلام انتقال پیدا کرد، ولی این‌طور نبود که فیلسوفان ایرانی و اسلامی در حد کلمات یونانیان متوقف باشند و نقد و نظری نداشته باشند، بلکه ما می بینیم، ابن سینا همان فلسفه مشّایی را در شفا نقل می کند، ولی در مقدمه کتاب منطق المشرقین می‌گوید، من فلسفه مشّایی را برای آدم‌های معمولی و غیر دقیق نوشته‌ام، می‌خواسته ام دیدگاه ایشان را بازگو کنم و بعد می‌گوید: من در کتاب  منطق و فلسفه مشرقین می‌خواهم دیدگاه‌های خاص خودم را بیان کنم ( منطق المشرقین ص 2 مقدمه کتاب ) و متأسفانه از این کتاب جز بخش اندکی از آن که در بحث‌های منطقی می‌باشد چیزی باقی نمانده است و عمده آن در دسترس نیست، به هر حال فلسفه مشاء از یونان به حوزه‌های علمیه راه پیدا کرد،‌ فیلسوفان ما تحت تأثیر تمدن اسلامی، حکمت یونانی را می خوانند، می‌بینیم که این‌ها با هم یک ترکیب جدیدی را به وجود می‌آورد، زمانی که آیات و روایات را بررسی می کنیم، قطعاً تأثیراتی در ذهن دارد و فیلسوف اسلامی را با فضای خاصی تربیت می‌کند، مثلاً اگر شما بخواهید خداوند را  از دید قرآنی معرفی کنید قرآن می‌گوید :« هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ»  ( سوره حدید آیه 3 ) و این « هُوَ الْأَوَّلُ » افاده حصر می‌کند، فیلسوفی مانند شیخ‌الرئیس که در فضای مشایی سیر می کند و قائل به تبیان وجودات است را متوجه این مطلب می‌کند، تبیانی را که بین موجودات قائل هستید،‌ درست نیست؛ بلکه شما هر چیزی که می‌بینید، هر چه هست، همه ظهور اوست « هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ» اوست که ظهور می‌کند، اوست که اول و آخر است. لذا حوزه‌های علمیه، جهان اسلام باعث شدند؛ همان مباحث یونانی طور دیگری بحث شود و این مسئله ادامه داشت تا اینکه ما در فضای حوزه های علمیه شاهد فلسفه‌های نویی هم بودیم، از جمله مسائل قابل توجه در فضای حوزه‌های علمی، فضای تهذیب نفس بود که به آن توجه می شد و می‌شود هم‌اکنون نیز باعث شده بعد از مدتی فلسفه یونانی رونق داشته باشد و فیلسوفان به دنبال راه شهود هم بروند، لذا در قرن ششم، شیخ اشراق،‌ بانی احیای فلسفه شهودی می‌شود و مطالب را در عین حالی که با شیوه مباحثه و مناظره مطرح می‌کند، ولی گاهی شهودش را نیز ارائه می‌دهد و فضای حکمت را تبدیل به فلسفه شهودی می‌کند و فلسفه جدیدی در اسلام و حوزه‌های اسلام به نام «فلسفه اشراقی» رونق پیدا می کند و قرن‌ها بعد این مباحث که بین فلاسفه و عارفان در عرصه «عرفان نظری» برقرار بود، نتیجه‌اش حکمت متعالیه صدرایی شد، ملاصدرا دعاوی قابل توجهی که مربوط به عرفان نظری عالم اسلام است را اخذ کرد و آن را با برهان‌های عقلی و شهودهای ذوقی جمع نمود و فلسفه جدیدی به نام «حکمت متعالیه» به وجود آورد.

در دوران ظهور اسلام، مکتب‌های فلسفی قویی داشته‌ایم که هر کدام از آن‌ها قرن‌ها سلطه داشته اند، در این چهار قرنی که فلسفه صدرایی حاکم بوده فیلسوفان به نحو احسن نظرات خودشان را ارائه داده‌اند و مطالب به حد اشباع رسیده است و رسالت حوزه های علمیه ایجاب می‌کند نگذارند، این فلسفه بر خاسته از حوزه‌های علمی ایستایی داشته باشد و این امر، شدنی است؛ زیرا فیلسوفان ما به همه حقایق نرسیده‌اند و کسی نمی‌تواند ادعا کند من به همه حقایق فلسفه دست پیدا کرده‌ام، مسئولیت عالمان و فیلسوفان حوزوی است که بحث  تولید علوم فلسفی را جدی بگیرند  و انشا الله فلسفه را از حالت ایستایی خارج کنند.

* آیا کار قابل توجهی در این زمینه شده است ؟

انشا الله در آینده امیدی هست؛ فلسفه‌هایی که در حوزه‌های علمیه وجود داشت، فلسفه‌هایی بوده‌اند که بر پایه مبانی حکمت مشّایی استوار بوده اند و بعد از آن حکمت اشراقی و بعد از آن هم بر پایه حکمت متعالیه شکل گرفته است، در فضای حکمت متعالیه «کثرت وجود» به نحو تشکیکی پذیرفته شده است و همان طوری که اشاره شد، در فضای مباحث عرفانی ناب؛ «کثرت» حتی به نحو تشکیکی هم مورد پذیرش قرار نمی‌گیرد، بکله کثرت در ظهور آن «وجود»، «واحد» است، اگر ما این مبنا را تکیه گاه تشکیکی فلسفه قرار بدهیم، قاعدتاً خیلی  بحث‌ها و موضوعات فلسفه عوض می‌شود، محمولات و مسائل آن عوض می‌شود. انشا الله در بحثی که اخیراً به صورت غیر رسمی شروع کرده‌ایم، همین مبنا را تقریر خواهیم کرد و فلسفه‌ای که بر این مبنا شکل می‌گیرد را ایجاد می‌کنیم که کثرت‌ها مربوط به ظهور هستی باشد، نه مربوط به خود هستی؛ یعنی همان چیزی که از متون روایی و قرآنی ما استنباط می‌شود، مثل همان آیه‌ای که در ابتدای بحث عرض کردم « هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ»  ( سوره حدید آیه 3) یعنی هر چه هست، اوست و فقط جلوهای اوست که خود نمایی می‌کنند، در تعبیرات و متون روایی بحث تجلی و ظهور بسیار مورد بررسی قرار گرفته، مثلاً در دعای عید مبعث می‌بینیم پیامبر (ص) را به عنوان «تجلی اعظم» می‌خوانیم که خدا را قسم می‌دهد به تجلی اعظم که حقیقت پیامبر اکرم است و از ظهور او به عنوان تجلی اعظم یاد می‌شود، نه به عنوان یک رتبه وجود (اللهم إنی أسألک بالتجلی الأعظم فی هذه اللیلة من الشهر المعظم و المرسل المکرم أن تصلی علی محمد و آله و... ) – (المصباح‌الکفعمی ص : 535 )  یا در فرمایشات امیرالمومنین (ع) آمده است « الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه» ( خطبه 108 نهج البلاغه )  یعنی حمد می‌کنم خدایی را که او در چهرهای مخلوقات، خودش را به مخلوقات نشان می‌دهد ؛ یا باز در قرآن می‌بینیم  که بحث از تجلی را بیان می‌کند « فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا » ( سوره اعراف آیه 143 ) اگر مبنای مباحث «ما سوای الهی» را تجلی قرار دهیم در این صورت، این‌ها همه تجلیات حق‌اند،‌نه آن طوری که در فلسفه مشّایی و اشراقی پذیرفته شده بلکه با تفاوت تعبیراتی و تعدد در این حقایق  در حکمت متعالیه نیز «کثرت وجود» به نحو تشکیکی پذیرفته شده است.

در همه این فلسفه‌های سه گانه که در حوزه‌های علمیه ایران مطرح بوده‌اند، اصل کثرت در وجود به نحوی مورد قبول بوده است هر چند بعضی‌ها کثرت را کثرت صد در صد می‌دانستند که به وحدت بر نمی‌گشت، جز در یک معنای صرفاً عرضی ؛ بعضی مثل فلسفه صدرایی، کثرت را به «وحدت تشکیکی» بر می‌گرداندند، ولی آن چیزی که متون معرفتی و علم اسلام، مثل قرآن و روایات مخصوصاً روایاتی که مخاطبینش مردم عامه نبوده‌اند مثل مناجات‌هایی که از ائمه رسیده است، وقتی اینها را ملاحظه می‌کنیم می‌بینیم طور دیگری صحبت می‌کنند و جهان «ماسوی اللهی» را جلوهای ظهور حق می‌خوانند و ما  اگر بر این مبنا مباحث را مطرح کنیم و فلسفه ما به این شکل درآید، قاعدتاً خیلی از مباحثی که حتی در حکمت متعالی به آن ملتزم بوده‌ایم عوض می‌شود و انشا الله خدا توفیق دهد بتوانیم چنین فلسفه‌ای را تقریر کنیم.

* در کتاب‌هایی مانند تمهید القواعد مباحثی را به صورت برهانی مشاهده می‌کنیم، تفاوت آن با مباحث و ایده‌های جنابعالی چیست ؟

در کتاب‌هایی مثل «تمهید القواعد»، مباحث ، عرفانی است و احیاناً مباحث فلسفی را هم بیان می‌کنند و می‌گویند، می‌خواهیم که محجوب که اشاره آنها به فیلسوفان است، نیز انسی به این مباحث پیدا کنند و اگر بخواهیم بحثی بر اساس مبنای تجلی فلسفه، بیان کنیم قاعدتاً یک فلسفه نویی را می‌توانیم ارائه دهیم و امیدواریم این مبحث را به  جایی برسانیم.

* اگر توصیه ای به طلاب علوم عقلی و فلسفی دارید بفرمایید ؟

به نظر من در مرحله اول طلاب باید استعداد خودشان را به یک نحوی روشن کنند و ببیند چه استعدادی دارند اگر کسی استعداد فلسفی دارد و مباحث عقلی را خوب می‌فهمد، برای مباحث فلسفی وقت بیشتری اختصاص دهد بیش از هر چیز باید یک انسان فیلسوف به فکر خود شدت و قوت بدهد و صرفاً به مطالعه اکتفا نکند و باید بیش از آن چیزی که به درس و تدریس معمولی می‌پردازد وقت‌ها و ساعت‌هایی به فکر کردن نسبت به مباحث بپردازد و بتواند بحث را با فکر و اندیشه خودش تحلیل و تقریر کند و این امر باعث می‌شود مایه‌های فکری و علمی خودمان را تقویت کنیم.

 گفت‌وگو: حمید کرمی

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha